چاقو را به همسرم زدم اما دیدم از محمد یکسالهام خون میآید…

محمد عیسی یکساله در روز تولدش به دست پدرش به قتل رسید.
به گزارش وقت صبح به نقل از رکنا، رسیدگی به پروندههای قتل برای قضات دادگاه کیفری یک روال هر روزه است. اما هنوز هم در برخی پروندههای قتل اشک در چشمان قضات حلقه میزند و حالشان با شنیدن روایت جنایت منقلب میشود.
دادگاه قتل محمدعیسی
حال و هوای رسیدگی به دادگاه محمد عیسی یکساله که در روز تولدش قربانی یک جنایت هولناک شد همین قدر تکان دهنده است که قلب تمام حاضران دادگاه را به درد میآورد.
رسیدگی به این پرونده از ۲۵ فروردین سال ۱۴۰۰ با کشف جسد محمدعیسی یکساله در خانهای واقع در قرچک ورامین در دستور کار ماموران پلیس آگاهی ورامین قرار گرفت.
در بررسیها مشخص شد که طفل یکساله در روز تولدش توسط پدرش مورد اصابت ضربه چاقو قرار گرفته و جان خود را از دست داده است. به این ترتیب پدر حدودا ۶۰ساله محمدعیسی بازداشت شد و صراحتا به اتهام ارتکابی اعتراف کرد.
با طی روال قانونی پرونده، رسیدگی به پرونده روز گذشته در شعبه دوم دادگاه کیفری یک استان تهران آغاز شد.
در ابتدای جلسه رسیدگی به عنوان اتهامی متهم افغان دو نفر از شاکیان که در جریان درگیری خانوادگی مجروح شدند اقدام به طرح شکایت خود میکنند.
شکایت خاله و پسرخاله همسر
یکی از این افراد که خانمی میانسال است و فرد دیگر پسر همان خانم که درگیری مرگبار در منزل آنها اتفاق افتاده بود. مادر محمدعیسی که تنها ولی دم اوست در دادگاه حضور ندارد.
پسر جوان در طرح شکایت خود میگوید: «متهم همسر دخترخاله من است. روز حادثه در خانه ما هم بحثشان شد. من خواب بودم، از صدای جیغ مادرم بیدار شدم و دیدم که متهم به نام احمد با چاقو به همسرش و مادر و پدرم حمله کرده است.
من یک عصای کوهنوردی داشتم که آن را سریع برداشتم و با آن چند ضربه به سر و صورت احمد زدم تا بتوانم از خانه بیرونش کنم.
در جریان درگیری او به من و مادرم و همسر خودش چاقو زد که بابت همین از او شکایت دارم. در همین درگیری هم بود که فرزند یکسالهشان به قتل رسید.»
دفاعیات قاتل
بعد از ثبت شکایت دو شاکی حاضر در دادگاه، متهم در جایگاه دفاع قرار گرفت و در دفاع از خود به شرح حادثه پرداخت:
«روز حادثه در خانه خاله خانمم که الان در دادگاه حاضر است با خانمم بحثمان شد. من با همسرم فاطمه دست به گریبان شدم و خالهاش جلو آمد.
بعد هم پسرخاله همسرم با چوب به سر من زد که خون در صورتم ریخت و دیگر درست جلوی چشمم را نمیدیدم.
همان موقع چاقو را به سمت همسرم پرتاب میکردم و درست متوجه نبودم که به چه قسمتی چاقو میخورد.
محمد عیسی فرزند چهارم ما در آغوش مادرش بود که میخواستم او را بگیرم اما همسرم فریاد میزد و میگفت بچهام شیر نخورده، میخواهم او را شیر بدهم.
بعد همه ما راهی بیمارستان شدیم و فردای آن روز بود که فهمیدم چاقو به محمد عیسی اصابت کرده و فرزندم فوت کرد.»
پشیمانی قاتل
متهم در حالی که به شدت ابراز ندامت میکرد و هق هق گریه امان صحبت کردن به او نمیداد ادامه داد:
«من نمیخواستم فرزندم را به قتل برسانم. آن روز تولدش بود. مادرش او را لای پتو پیچیده بود و میخواست او را بخواباند.
چاقو از لای پتو به بدن محمدعیسی اصابت کرده بود. بعد اهل خانه به بیمارستان رفته بودند و بچه را نزد شوهرخاله زنم گذاشته بودند.
او هم متوجه چاقو خوردن محمدعیسی نشده بود و فقط میگفت بچه چشمش را باز میکرد و دوباره میخوابید.
تا صبح فردا محمد عیسی چند بار غلت خورده بود و چشمانش را باز کرده بود. اگر زودتر متوجه میشدند که به او چاقو خورده شاید زنده میماند.»
قضات دادگاه برای ثبت اظهارات و شکایت مادر محمدعیسی جلسه رسیدگی را تجدید کردند.
اظهارات خاله
خاله مادر محمدعیسی بعد از جلسه دادگاه در توضیح علت درگیری بین پدر و مادر کودک خردسال گفت:
«من خاله مادر محمدعیسی هستم. مادر او به نام فاطمه ۲۷ سال دارد و وقتی سن و سال کمی داشت با اجبار پدرش همسر این مرد به نام احمد شد که از او حدود ۳۵ سال بزرگتر است.
احمد از همان ابتدای ازدواجش با فاطمه اعتیاد داشت و برای تامین هزینههای اعتیادش به فاطمه فشار میآورد.
فاطمه کشاورزی میکرد و زحمت میکشید و شوهرش با کتک پولهایش را از او میگرفت.
چند باری احمد برای ترک اعتیاد به کمپ رفته بود و مدتی قبل از حادثه هم مجددا برای ترک به کمپ رفت.
فاطمه و ۳ فرزندش در خانه بودند و من نمیدانستم که احمد از کمپ برگشته است.
سر زدن به فاطمه
برای احوالپرسی به خانهشان رفتم که احمد را دیدم. بعد متوجه شدم که چشمان فاطمه قرمز است.
آرام در گوشم گفت که دیشب احمد میخواست من را خفه کند. میگفت من امنیت جانی ندارم و میخواهم از او شکایت کنم.
آن شب به کلانتری باقرشهر رفتیم و فاطمه از احمد شکایت کرد. گفت که احمد نیمه شب از کمپ آمده و میخواسته من را به زور وادار کند که برایش موادمخدر تهیه کنم.
برای همین من را به شدت کتک زد و میخواست خفهام کند. میگفت اگر تو را بکشم کسی نمیفهمد و من به دروغ به او گفتم بعد از آمدنت به خالهام پیام دادم و گفتم که آمدیو بعد برای اینکه دست از سرم بردارد گفتم مقداری پول دارم که جایی پنهان کرده ام، بعدا به تو میدهم.»
خاله فاطمه در ادامه گفت: «وقتی احمد متوجه شد که فاطمه از او شکایت کرده به خانه ما آمد و درگیری را شروع کرد.»