وقتی غلامحسن او را فریب داد و به خانه خواهرش برد…

دختری که در پی فرار از منزل و رابطه با مرد مسن شیرین پز گرفتار شده بود، داستان خود را تشریح میکند. .
به گزارش وقت صبح، به نقل از رکنا، او درباره داستان عبرت آموز خود گفت: همه چیز از ۱۷ سال قبل زمانی شروع شد که زن برادرم شماره تلفن ناشناسی را از جیب شوهرش پیدا کرد.
آن زمان ما در روستا زندگی میکردیم و پدرم از طریق کارگری در زمینهای کشاورزی هزینههای ما را تامین میکرد.
شک زن داداشم به برادرم مسیر زندگی مرا تغییر داد
زن برادرم شماره تلفن را به من داد تا با آن شماره تماس بگیرم تا راز خیانت برادرم فاش شود.
چرا که زن برادرم تصور میکرد شوهرش به او خیانت میکند و آن شماره هم که روی تکه کاغذ نوشته شده مربوط به یک زن است.
اما وقتی از تلفن ثابت منزل با آن شماره تماس گرفتم مردی ۴۵ساله پاسخ داد که در شیرینی فروشی کار میکرد و شماره تلفن هم مربوط به فروشگاه شیرینیجات بود.
خلاصه این تماس زندگی و سرنوشت مرا دگرگون کرد و به تباهی کشاند.
چرا که آن مرد با چرب زبانی و جملات احساسی عقل مرا دزدید که در آن زمان در یک سن هیجانی و احساسی قرار داشتم. این گونه رابطه من و «غلامحسن» آغاز شد.
غلامحسین مدام با من در ارتباط بود
حالا دیگر مدام به دور از چشم اهالی منزل با او تماس میگرفتم و چند ساعت با هم صحبت میکردیم.
«غلامحسن» مدعی بود دو فرزند خردسال دارد و جدا از همسرش زندگی میکند چرا که علاقهای به همسرش ندارد و اکنون نیز از خانه قهر کرده است؛
بالاخره او با چرب زبانیهایش طوری مرا فریب داد که خام وعده و وعیدهایش شدم و با پیشنهاد او از خانه فرار کردم.
غلامحسن ادعا میکرد اگر از خانه فرار کنم در شیرینی فروشی با هم زندگی میکنیم.
من هم که دیگر احساس و عاطفه بر عقلم غلبه کرده بود، پیشنهادش را پذیرفتم.
چرا که میترسیدم خانوادهام از پول زیاد هزینه تلفن متوجه ماجرا شوند. این گونه بود که شبی به طور پنهانی از خانه گریختم و پیش او رفتم.
از خانه فرار کردم و به خانه خواهر غلامحسین رفتم
غلامحسن مرا به خانه خواهرش برد و حدود یک ماه در آن جا زندگی کردم. تا این که همسرش متوجه ماجرا شد و نه تنها طلاق نگرفت بلکه به سرخانه و زندگی خودش بازگشت و در کنار فرزندانش قرار گرفت.
در این شرایط برادرم که از طریق همسرش در جریان شماره تلفن ناشناس قرار گرفته بود، مرا پیدا کرد و به سراغم آمد.
او گفت: میدانیم که بچگی کردی و فریب خوردی! اگر به روستا بازگردی همه ما تو را میبخشیم!
ولی من که میدانستم همه اهالی روستا و اطرافیانم طلاق را امری زشت میدانند و به کسی که طلاق میگیرد به چشم دیگری نگاه میکنند، پیشنهاد برادرم را نپذیرفتم.
در حالی نزد غلامحسن ماندم که تقریبا همسن و سال دختر کوچکش بودم!
بعد از این ماجرا غلامحسن هم دیگر همسر و فرزندانش را فراموش کرد و در کنار من به زندگی ادامه داد به گونهای که تا ۱۰ سال بعد هیچ ارتباطی با یکدیگر نداشتند.
تا این که آخرین فرزندانش هم ازدواج کردند و به دنبال سرنوشت خودشان رفتند.
ولی در این وضعیت، همسر غلامحسن از او شکایت کرد و او هم منزل ۲ طبقه کلنگی را به آنها داد تا در آن زندگی کنند.
همسر غلامحسین تقاضای طلاق و مهریه کرد
بدین ترتیب من و او زندگیمان را از صفر شروع کردیم و در حالی که صاحب دو دختر و پسر بودیم ارثیه هنگفتی از مادر غلامحسن به او رسید و صاحب ملک و املاک شد.
آن جا بود که همسر غلامحسن بلافاصله تقاضای طلاق و مهریه کرد تا به اموالی از املاک شوهرش دست یابد.
به همین دلیل غلامحسن ترفند سندسازی را شروع کرد و خودرو، باغ و فروشگاه را به طور صوری به نام من قولنامه کرد تا چیزی جز همان منزل کلنگی، نصیب همسرش نشود.
او مدعی بود همسرش هیچ زحمتی برای به دست آوردن این اموال نکشیده است و حق او نیست که بتواند چیزی از این املاک به دست آورد.
من هم برای آن که شوهرم اموالش را از دست ندهد با او همکاری کردم تا دست همسرش از این اموال کوتاه شود.
«طوطیا» هم که اوضاع را این گونه دید و دوندگیهایش به نتیجه نرسید، طلاقش را گرفت و پی زندگی خودش رفت.
هنوز ۲ سال از ماجرای طلاق همسر غلامحسن نمیگذشت که دو فرزند او نیز از همسرانشان طلاق گرفتند و نزد مادرشان بازگشتند. مدتی بعد هم «طوطیا» به دلیل زجر روحی که عارضش شده بود، دق کرد و از دنیا رفت.
پای فرزندان غلامحسین به زندگی ما باز شد
از آن روز به بعد پای فرزندان غلامحسن هم به زندگی ما باز شد و آنها در کنار پدرشان قرار گرفتند.
در این شرایط بود که غلامحسن با چرب زبانی دوباره ملک و املاک را از من گرفت و به نام فرزندانش سند زد و دیگر کاری به من نداشت.
من که حیرت زده مانده بودم از او شکایت کردم ولی باز هم ترفندهای سندسازی او شروع شد و حالا قولنامهای درست کرده است که مثلا مستاجر پسرش است!
او حتی به اتهامعدم تمکین از من شکایت کرد و همه لوازم منزلم را برد چرا که مدعی بود من جهیزیهای از منزل پدرم برایش نبردهام که حالا لوازمی داشته باشم!
اکنون نیز منزلی را در یکی از شهرکها اجاره کرده و همه لوازم را به آن جا برده است تا من هم به آن خانه بروم.
اما میدانم که این هم یکی از نقشههای مکارانه اوست چرا که قبلا همین بلا را سر «طوطیا» درآورد.
او خانهای اجاره کرد و بعد هم اجاره خانه را نداد که صاحبخانه لوازم او را بیرون ریخت و همسرش آواره کوچه و خیابان شد.
حالا هم قصد دارد همین نقشه را برای من دوباره اجرا کند، از قدیم گفتهاند چاه مکن بهر کسی …